کاروان

تکرار ................

صبحی ست مثل همه صبح ها ! که آسمان

سرش را چون زنی شلخته میخارد و دهن دره

می کند و در انتظار بیدارشدن خورشید بی جان

که پشت کوهها در رختخواب دره ای سرد هنوز

یارای بیدارشدنش نیست دوباره لحاف ابرهای

غبارگرفته را  بر سر می کند و می گوید :

هرکسی کار خودش ... آتیش به انبار خودش .

صبح ی بیحال که در انتظار شبی راکد خمیازه

می کشد .........

                               خمیازهخوابخمیازه


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٤٠ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱۱/۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir